«دیوانهتر از همه، کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را میبینند که در خود نمیبینند». این جملهی پایانی داستانِ «شیطان» اثر تولستوی است؛ تلنگری در پایانِ داستان، تا به خودمان بیاییم و ببینیم در تمام این 93 صفحهی نسخه کاغذی یا 2 ساعت و 14 دقیقه صوت داستان که داشتیم شرح وسوسههای «یِوگِنی» جوان را میخواندیم؛ چقدر و چطور او را قضاوت کردیم؟ آیا او را در مقابل وسوسههایش انسانی ضعیف دانستیم؟ و سرزنشش کردیم؟ و آیا اگر خودمان در شرایط مشابه قرار داشته باشیم بهتر از او عمل میکنیم؟تولستوی در داستانِ «شیطان»، وسوسه را در قالب جدالی پیوسته میان نیروی وجدان (ملامتگر) و نیروی شیطان (وسوسهگر) مطرح میکند و موضوع این جدال شهوت و میل جنسی است.«شیطانی» که تولستوی از آن سخن میگوید، همان نیروی وسوسهگر درون است که در رفتوآمدی پیوسته و در بزنگاههای خاص میل به ارتکاب گناه را افزایش میدهد، توجیهگر اعمال فرد میشود و گاهی او را به اعمالی که در شرایط عادی انجام نمیدهد وامیدارد.تصویری از تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)یوگنی ؛ انتخابها و وسوسههایوگنی ۲۶ساله و برادرش پس از درگذشتِ پدر ثروتمندشان، متوجه میشوند که دارایی زیادی برایشان باقی نمانده و به جز بدهیهای پدر که باید پرداخت کنند تنها یک ملک و یک کارخانه در یک روستا باقیمانده. یوگنی میداند که اگر بخواهد آن را نگه دارد و شرایط را رونق دهد باید در همان جا ساکن شود. پس به همراه مادرش در روستا مستقر و تا حدودی هم به کسبوکارشان رونق میدهند.اما مسئله از اینجا آغاز میشود که یوگنی از 16 سالگی با انواع زنان رابطه داشته و تصورش این بود که این کار هیچوقت به عیاشی و هرزگی نکشیده، واله و شیدای کسی نشده بود و بیمار هم نشده است؛ پس میتواند این مسیر ر, ...ادامه مطلب